شاه صنم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است بگذار تا سپیده بخندد به روی ما بنشین، ببین که دختر خورشید "صبحگاه" حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما *** بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است بنشین، که با خیال تو شب ها نخفته ایم *** بنشین، مرو، که در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست بنشین و جاودانه به آزار من مکوش یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست *** بنشین، مرو، حکایت "وقت دگر" مگوی شاید نماند فرصت دیدار دیگری آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟ *** بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز بنشین، مرو، مرو که نه هنگام رفتن است!... *** اینک، تو رفته ای و من از راه های دور می بینمت به بستر خود برده ای پناه! می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه *** درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ - با خویشتن - به خلوت دل - می کنی ستیز
Design By : P I C H A K . N E T |